جدیدنها دستم به موس نمیرفت. یعنی وقتش را هم نداشتم راستش را بخواهید. بیشتر وقتم را داشتم صرف عملهای جراحی مهم بیماران رو به مرگم که دتسشان به دامنم بود و چت کردن با تینا میکردم. و غیر اینها هم بیران میران بوده ام. جدیدنها بیرانهای خوب رفتم. آن روز با عین و نوللا و سارا خیلی خوش گذشت و واقعن ناراحتم روزهایی که خیلی خوش میگذرد را نمیشود تعریف کرد، فقط میشود حسش را تا آخر عمر ذخیره ی جان کرد. یک روز دیگر هم با عین و نوللا و سارا ولی این دفعه بی نوللا رفتیم. باز هم خوش گذشت. کلن با این سه چهار نفر بیران خوش میگذرد. دیروز هم با شیدا به سینما رفتیم و متری شش و نیم را دیدیم. متری شش و نیم *اسپویلر آلرت* قشنگ بود. البته قسمتهاییش که پیمان مُعادی (خودم میدانم مَعادی درست است ولی لذت عجیبی توی مُعادی گفتن وجود دارد که نمیشود وصفش کرد.) درش بود را بیشتر دوست داشتم. قسمتهاییش که نوید محمدزاده بود را هم دوست داشتم ولی کمتر، چون شبیه همه ی فیلمهای دیگری بود که نوید محمدزاده درش است و همه اش همین شکلی است که است. این قسمتها را این رنگی نوشتم که مثلن اسپویل و اینها نشود. اسپویل خیلی مهم است که نشود. من و شیدا خیلی ساکت بودیم و حرفهای زیادی نداشتیم، البته همین حرف نزدنهایمان هم جارب بود و چند مکالمه ی قشنگ هم داشتیم که الآن یادم نمیاید خدا مرا لعنت کند:( فقط یک دانه را یادم است که قبلن هم در جای دیگری گفته ام که در اینجا هم میاورمش. و ا عمق معذرت خواهینگی ام معذرت میخواهم ا کسانی که این مکالمه را قبلن خوانده اند.
شیدا: اون تابه شکل لاکپشتهای نینجاست.
من: آره. همه شون همینجورین.
شیدا: من اسم شخصیتاشونو یادم نمیاد.
من: من یادم میاد. آبیه لئوناردو بود.
شیدا: نارنجیه چی بود؟
من: مایکل آنجلو.
شیدا: آهان آره.
من: قرمزه رافائل بود. بنفشه هم دوناتللو.
شیدا: چه خوب یادته!
من: اوهوم. حافظه بصریم خیلی قویه، مریم.
دیروز قبل اینکه با شیدا بیران برویم به اداره ی پست رفتم. با تینا چند دفعه ای راجع به پست و نامه و اینها صحبت کردیم و قرار شد به یکدیگر نامه بدهیم و خدا مرگمان بدهد اینقدر که کیوت و شاعرانه هستیم. نامه نوشتن شاعرانه است در حالی که هیچکدام ا شاعران در عمرشان نامه نداده اند. مثلن مطمئنم حافظ شیرازی حال نداشته است تا بقالی برود چه برسد به اداره ی پست. آن روز دوست تینا، سپهر، رفته بود نامه، و مخلف یا شاید مخلفات دیگرش، که من فقط ا وجود یک نقاشی انیمه مآبانه ا خودم که تینا با هنرمندی بسیار کشیده اش با خبرم، ی تینا را پست کند که دیده بود اسم و فامیلی مرا نمیداند و تینا هم فقط ا من یک اسکرینشات ا چتمان داده بود که درش آدرس و کدپستی را گفته بودم و اسمم "هویج" سیو شده بود. عاشق این هستم که تینا بهم میگوید هویج. خیلی عاشق این هستم. عاشق خود تینا هم هستم. کجا بودم؟ آهان. بعد دوستش بهش گفته بود من الآن روی گیرنده بنویسم هویج؟ و تینا خواسته بود زنگ بزند که اسمم را بپرسد که شارژ نداشته بود و دوستش، رکسانا، زنگ زده بود که چون من نمیدانستم شماره ی کیست ترسیده بودم و جواب نداده بودم. حقیقتن من 96% تلفنها را جواب نمیدهم چه بشناسم چه نشناسم. و بعدش که تینا ماجرا را تعریف کرد دیوخ گفتم که حمام بوده ام. و کمی وجدان درد دارم. زیاد وجدان درد ندارم چون من بیشتر اوقات مثل سگ دروغ میگویم. ولی خب حقیقتن چون تینا را خیلی دوست دارم ناناحنم که دیوخ گفتم. شاید بعدن راستش را گفتم. بعدن یعنی وقتی که مثلن ازم شش بچه داشته باشد و وقتی راستش را گفتم و پشیمان شد دیگر راه برگشتی نداشته باشد و همه ی پلهای پشت سرش ویران شده باشد. خلاصه تینا مجبور شده بود دوباره دیروز برود پست به خاطر جواب ندادن من. و من هم دیروز پست بودم. یعنی جفتمان در یک روز پست و اینها کردیم که به نوبه ی خودش گوگولی بود. قارچ نارنجی را یادتان است؟ تولدش دی ماه بود ولی هی نمیشد کادوهایش را پست کنم. دیروز گفتم حالا که دارم میروم نامه ی تینا، و یک جوراب گربه ای گربه ای، را برای تینا پست کنم، بگیرم کادوهای قارچ نارنجی، که متشکل ا یک کتاب هری پاتر و سنگ کیمیا نوشته ی جی.کی. رولینگ و یک جوراب گردالی گردالی نارنجی، که برای خودم هم یک جوراب عینن عین آن و یک جوراب دیگر به طرح گردالی گردالی تو خالی سبز برای خودم با این فلسفه که آن گردالیهای توپر نارنجی جوراب قارچ نارنجی گردالیهای توخالی جوراب سبز من را پر میکند و این نشاندهنده ی کامل شدن من با وجود قارچ نارنجی است خریده بودم، بود، را هم پست کنم. دیروز که به پستخانه رسیدم نوبت گرفتم و بیست تن اینها مانده بود تا نوبتم شود. شاید هم شانزده. بعد رفتم و ا آقای بسته بندی کننده، پاکت گرفتم که چیز میزهایشان را داخلش بگذارم. بعد یکهو با سرعتی نزدیک به سرعت نور این بلندگوها شروع کرد شماره ها را خواند و هیچکس نبود که برود تا کارش را بکند. و من خیلی هل هلکی ای اسمها و آدرسها را نوشتم و همه ش حس میکردم مال این یکی را برای آن یکی فرستاده ام و برعکس. و یک نفس راحت نتوانستم بکشم تا وقتی درست به دستشان رسید. قارچ نارنجی خیلی ا کادوهایش ذوق کرد و کلی گوگولم شد ا ذوق زدگی شدنش. و دلم خواست میتوانستم بغلش کنم در آن لحظه که هی داشت ذوق و شوقش را بر در و دیوار صفحه چتمان میکوبید. و راستش دلم هم برایش تنگ شد. تینا هم نامه ام را خیلی دوست داشت و کلی حرفهای گوگولیانه ای بهم زد که همه شان را فروارد کردم تو سیودمسیجهایم. البته هیچوقت پیش نمیاید آدم واقعن ببینند چه در سیودمسیجهایش دارد، ولی خب، منظورم این است که حرفهایش خیلی برایم ارزشمند و قشنگ بود و زیاد خوشحال و لپ گلی ام کرد و تینا واقعن خیلی مهربان و کیوت است. منتظرم زودتر نامه اش برسد تا بتوانم دوباره برایش نامه بنویسم.
دیگر مثل جوانیهایم، یعنی هفته ی پیش، حال ندارم ا جزئیات رابطه ام با تینا و بقیه بگویم اما همینقدر را بدانید که تینا خیلی کیوتتر ا خودش و حتی کیوتتر ا کیوت شده است و واقعنکی کلی حس خوب به من میدهد و جدنکی دوستش دارم و دلم میخواهد زودتر با اسب سفیدم بهش حمله کنم.
پ.ن: گفتم عکس کادوبندی شده ی چیز میزهایشان را اینجا بگذارم چون خیلی تخمی کادوپیچشان کردم و به نظرم آمد به نظر شما جارب میاید این مسخره بازیها. وگرنه به جایش مستندی راجع به پنگوئنها میگذاشتم. لیاقت که ندارید.
درباره این سایت