میخواهم بنویسم ولی نمیدانم چه، و یا ا کجا شروع کنم و کلن؟ جدیدنها زیقی شده ام. مثلن قلیان هم نمیتوانم بکشم. چند وقت پیش با یکی ا بچه های دانشگاه، سید، رفتیم کافی شاپی که قلیان هم داشت و او پرسید قلیان میکشی؟ و من گفتم دو سال است که نکشیده ام. او شلنگ را دست من داد و من یک پوک زدم، یا شاید هم کام گرفتم، به خدا اگر بدانم چه غلطی کردم، و بعد نودوهشت تا حلقه به بیران دادم اما بعد و قبل آن همیشه زیقی بوده ام و قلیان همیشه ته گلویم را میزده است. قلیان خیلی تخمی است و اگر برای سلامتی مفید هم بود من به اراده ی خودم سمتش نمیرفتم. مگر اینکه مادرم در غذا قلیان بریزد که به هوای غذا نفهمم و قلیان را بخورم که برایم مفید باشد. مادرم یک بار در پیتزایم قارچ ریخت. آن اوایل که من پیتزا میخوردم پانزده شانزده سال اینها داشتم و فقط پیتزاهای دستساز مادرم را میخوردم و پیتزاهای ساز بیران را نمیخوردم. و مادرم با موادی که دوست داشتم پیتزا درست میکرد. با گوشت خرچ کرده و ذرت مزگیگی و فلفل دلمه ای و اینها. و یک بار او قارچ ریخت و من کلی ی بازی درآوردم و پیتزا را نخوردم. چند سال بعد اما دیگر قارچخور شدم و همه مرا سوپر ماریو صدا میکردند. آنهایی که با سواد بودند بهم میگفتند پرن ماریو.

. همه ی اینهایی که نوشته ام بودند.

نمیدانم باید اسمش را باید بگویم یا نه، چون شما کسکش هستید و بعدن میروید به طرف میگویید هلدی در وبلاگش گفته است تو را دوست دارد، و من بدم میاید که او وبلاگم را داشته باشد. اسمش را نمیگویم. یک کسی، که بهش بگویم کارا دلوین، به تهران آمده است. اه ولش کنید حال ندارم تعریف کنم.

اصلن پرن مرن خوب چه دارید؟ معرفی کنید تا نبینم. من آدمی هستم که چیزهایی که بهم معرفی میشود را نمیبینم. مثلن عمرن ریک ان مورتی را ببینم. هرگز. هیچوقت. اصلن من آنقدر سطحم بالا است که ریک ان مورتی باید بیایند و من را ببینند. م را هم بخورند تازه.

حرف پرن شد، من عاشق کاترینا جید هستم، البته با اینکه سلیقه ی لباس پوشیدنش ی است، ولی خب عاشقش هستم و اصلن او میتواند لباس هم نپوشد که سر سلیقه اش دعوایمان نشود؛ و من اینطوری هستم که هر بار وسط جق گریه میکنم و میگویم کاش این زنم بود تا برایش داستان مینوشتم و او با ذوق اام تعریف میکرد. آخر مگر او فارسی حالیش میشود که بفهمد چه نوشته ام؟ یک جای کار میلنگد، بگذارید طلاق بگیرم. او دارد مرا گول میزند. همه ی دخترها جدیدنها مرا گول میزنند. و م میگذارند. البته من بدم نمیاید. من عاشق این هستم دخترها م بگذارند. همیشه دخترها بهم خیانت میکنند و با پسرهایی که اسمشان فرنام است میکنند. آخر فرنام هم شد اسم؟ نه امیر محمد مهدی زاده فرد اسم است فقط ی خان. و بعد خیانت میگویند امیر من دوستت دارم و من گول میخورم و دوباره عاشقشان میشوم و آنها با پسرهایی که اسمشان هاتف است خیانت میکنند. دخترها عمر من را حرام کرده اند ولی خب حقیقتن خوشحال میشوم عمرم توسط دخترها حرام شود تا درس و مشق و این کوفت و زهرماریها. به نظرم آدمهایی که درس و کار و آینده و پس انداز کردن برایشان مهم است احمقترین آدمها هستند. مثلن آنیتا احمقترین آدم است. یا پسرهایی که اسمشان فرنام یا هاتف است. ی هم هستند اصلن. در فیلم خرگیوش یک جمله بود که میگفت "آدمهای خوبی که شاد نیستند قضاوت میکنند." به ولله که من به طور سگی ای غمگین هستم و همه را قضاوت میکنم. همه به جز جزمین چون او مهربان و کیوت است و قرار است بیاید باهایم ازدواج کند و من ا طریق او اقامت کانادا بگیرم. من کانادا را دوست دارم. من جزمین را هم دوست دارم. من مهرک را خیلی دوست دارم. من قارچ نارنجی و قارچ بنفش و حمیده و محسن را دوست دارم. اصلن کان لقش من آنیتا را هم دوست دارم.

ولی میدانید چه است؟ من هیچکس را قدر کاترینا جید دوست ندارم. کاش ناخنهایش را همیشه ا ته بگیرد. آدمهایی که ناخنشان را همیشه ا ته میگیرند جذاب هستند و در قلب من جا دارند. حقیقتن این فکر که دخترها با ناخنهای دراز چطوری کانشان را تمیز میکنند ذهنم را خیلی سال است که درگیر کرده و برای همین نمیتوانم با دختری که ناخنهایش بلند است قرار بگذارم و عاشقش شوم چون همه ش حس میکنم زیر ناخنهایش ان ذخیره شده است. فکر کرده اید برای چه لاک میزنند پس؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Russell ramin(janaghaee) تعمیرات لوازم خانگی فصل رویش دانلود سریال The Witcher با زیرنویس فارسی دنیای کوچک من مرد بد صدا یاران ولایت طراحی و سئو سایت در کرج