امروز صبح حمام بودم. صبح یعنی ظهر. چون صبح که پاشدم تا ساعتها داشتم خودیی میکردم، آخر سر هم نشدم، فقط م تمام شد. یعنی. تمام شد دیگر، نمیدانم چطور میشود توضیحش داد. حال باید بروم و ا مغازه ی فروشی یک تازه بخرم و زیر پایم، یعنی لای پایم، بیندازم. بعدش در حمام بودم. من در حمام یک روتین اصلی دارم که شستن صورت، شستن تن، و شستن موهای سر است. روتین فرعی یکمم مثلن میشود شستن شرت، شستن تن، شستن صورت، شیو کردن پشمهای پا، شستن موهای سر. امروز داشتم روتین اصلی را انجام میدادم و به شستن موهای سرم رسیدم، یعنی موهای سرم را شستم، و بعدش به این فکر افتادم که من مگر تنم را شستم؟ وطنم را شستم اههه اهه. و بعد دوباره، یا شاید برای بار اول شروع کردم به شستن و تمیز کردن بدنم، و واقعن هیچ جوره یادم نبود که امروز تنم را شسته ام یا نه. و به این نتیجه رسیدم که واقعن پیر شده ام. بعد به این فکر کردم که واقعن مغزم دارد زوال میرود و صبح هم یادم نبود چند رکعت نماز خوانده ام و مجبور شدم 25 رکعت دیگر بخوانم، چون هر رکعت که میخواندم رکعت قبلی یادم میرفت و در یک لوپ رکعت یاد رفتن بودم. و وقتی به این ها فکر میکردم یادم آمد من اصلن نماز نمیخوانم و قرار است به جهنم بروم و آنقدر قضاهای نمازم زیاد است که میشود باهایش کل کشورهای جهان سومی، غیر ا ایران، را سیر کرد.

ا دیگر چیزهایی که میشود به پیر بودنم پی برد این است که زانوانم قرچ قرچ صدا میدهد و بعضی اوقات میبینی مثلن باز نمیشود، یا بسته نمیشود، یکی دو بار هم در وسط خیابان افتاد زمین و من مجبور شدم دولا شوم و بلندش کنم و همیشه یکی انگشتم کرد ولی سرم را بالا که میاوردم کسی نبود، بعدها فهمیدم به خاطر این بوده است که در کوچه ی شهید دستغیب بوده ام اههه اههه الد جوکس. این جوک را نمیدانم اولین بار که تعریف کرده، ولی حق کپیرایتش برای او و اینها. متنفرم ا اینکه جوکهای دیگران را استفاده کنم؛ و دندان مصنوعیهایشان را.

یک بار آنقدر که پایم درد میکرد پدرم رفت و برایم یک پماد پیرمردی گرفت. پماد مینرال آیس؛ که اگر روی جعبه اش را ببینی زده +64، دور ا دسترس جوانان و میانسالان نگهداری شود. چند باری ازش استفاده کردم تا فقط بتوانم بدان عصا راه بروم و گانز ان رُزِز بخوانم، آخر با عصبا سخت است گانز ان رُزِز، و بعد پدرم گفت زانوان مادربزرگت درد میکند و پمادم را داد مادربزرگم. یعنی من حتی قدر پدرم پیر نیستم، من قدر مادربزرگم پیر هستم. البته مادربزرگم جوان است، یعنی بزرگترین خاله ام آنقدر بزرگ است که انگار وقتی مادر مادرم او را زاییده است همسن خودش، حتی شاید سه چهار سال هم بزرگتر بوده است. و مادر پدرم کلن شش تا نوه دارد ولی خاله ام کم کم هجده تا نتیجه دارد و به خدا اگر خاندان آنها، خصوصن آنیتایشان را، حذف کنید جمعیت ایران نصف میشود و خوشبخت میشویم.

دیروز که شب بود، به عبارتی دیشب بود یعنی، زانوانم باز درد گرفت و پدرم گفت برایت پماد میگیرم باز. پدرم خیلی زحمتکش است چون نه تنها باید هوای مادر پیرش را داشته باشد، که باید هوای پسر پیرش را هم داشته باشد.

خلاصه عصری رفتم تا ا فروشی بخرم و فروشنده نگاهی به ریشهای سفیدم کرد و گفت there's no dick for old men, a film by coen brothers.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

John مطالب رایانه ای مطالب مفید معمار جوان به مرکز فرهنگی، تفریحی، اطلاعاتی، سیاسی "لیم هیونگ جو" خوش آمدید فلسفه در کلاسِ درسِ یک مربی مرجع کنکور ایران ویستا فرکتال فرزندان ایران : مثبت بیندیشیم