دلم هوس یک غذای درست و حسابی را کرده است. غذای درست و حسابی یعنی چیکن استراگانوف با پلو و سیب زمینی سرخ کرده. فکر کنم پلو جدای چیکن استراگانوف است برای همین او را (بله او، چون پلو یک شخصیت مهم و اصیل است.) جدا گفتم، البته فکر کنم سیب زمینی سرخ کرده روی همان چیکن استراگانوف است ولی خب چون عقلم نمیکشید جدا گفتم. من بیشتر اوقات عقلم نمیکشد. به جز چند دقیقه پیش که پدرم گوگل کرُم مشکی اش را نشان داد و گفت این را سفید کن و من در دو ثانیه سفیدش کردم و ذوق کردم. پدرم هم ذوق کرد چون با چشمان درشت شده نگاه کرد و بعد اینکه سفید شد شروع به دست زدن کرد و گفت هورا و بعد دوید و با کله در کالسکه اش شیرجه زد. خلاصه که فقط همین یک بار در چند سال اخیر عقلم کشید. البته اگر آن دفعه که میخواست را حساب نکنیم. برگردیم به غذای درست و حسابی. غذای درست و حسابی در بیشتر اوقات قرمه سبزی است، با پلو، بی پلو، با ، بی . قرمه سبزی در هر حال یک غذای درست و حسابی است حتی اگر آن را در پیاله بریزی و به شکل آش رشته بخوری. اگر آن را در پیاله بریزی و به شکل آش پشت پا بخوری دیگر کمتر درست و حسابی است برای همین مهم است که مثل آش رشته خورد. به هر حال، قرمه سبزی غذای درست و حسابی است. ولی خب الآن دلم هوس یک غذای درست و حسابی کرده و آن هم فقط چیکن استراگانوف است. با پلو و سیب زمینی سرخ کرده. فکر کنم پلو جدای چیکن استراگانوف است برای همین او را (بله او، چون پلو یک شخصیت مهم و اصیل است.) جدا گفتم، و قسمت سیب زمینی را دوباره تکرار نمیکنم چون این تکرار کردن را در پست قبلی حرکتش را زدم و الآن فقط گولتان زدم که دارم آن حرکت را دوباره میزنم چون ندارم آن حرکت را دوباره میزنم چون اگر دوباره همان حرکت را بزنم هم دیگر قابل پیش بینی میشوم هم این حرکت شورش مسخره میشود و من بدم می آید شور یک چیز را مسخره کنم. ا کفشهای تابستنی و انگشت پای آدمها هم بدم می آید. خصوصن اگر انگشت اشاره بلندتر باشد. این را نیز بگذریم. چرا گیر داده ام به چیکن استراگانوف؟ چیگن استراگانوف غذایی بود که مادرم میپخت و قبل آن ندیده بودم کسی بِپُختَد؛ حتی در فیلمهای خارجی. برای آنهایی که ا من و زندگی من اطلاعات چندانی در دست ندارند، با توجه به سلبریتی بودنم و اطلاعات چندانِ در دست، باید در اینجا بگویم که *اسپویلر آلرت* مادر من چند سال پیش مرده است. برای همین هم گفتم که او چیکن استراگانوف "میپخت". من چیکن استراگانوف را دوست داشتم. مزه ی شاهانه ای میداد. یعنی آدم بعدش فکر میکرد شاه است و دستش را میداد بقیه ماچ کنند. ولی حقیقت این بود که این خود غذا بود که شاهانه بود و من عاشق این بودم که دستش را ماچ کنم. و کف پایش را. و گردنش. وای که گردنش! مادر من خیلی مهربان بود و یادم است که یک بار دوتایی این غذا را میخوردیم. من و مادرم اکثرن دوتایی غذا میخوردیم چون بقیه سر کار و اینها بودند. دیشب خواب مادرم را دیدم. ا پشت بغلش کردم. مادرم حقیقتن در واقعیت کوچولو بود. فکر کنم 160 سانترش بود، شاید 163، ولی منظورم قد و اینها نیست؛ کوچولو بود. مثلن پسردایی ام یک دختر کوچولو دارد به اسم آندیا به که خوشکل میگوید "اوجل"؛ مادر من هم در همان حد کوچولو بود. و من همیشه مسخره اش میکردم برای این کوچولو بودن و با هم با صدای بچگونه حرف میزدیم، حتی وقتی همسن الآنم بودم و نره خری شده بودم برای خودم و ریش و پشم داشتم، و هی بهش میگفتم کوچولویی، مثل بچه کوچولوها دست و پایت مچ ندارد، گردن هم نداری، و کلی میخندیدیم.

بابایم صدایم میکند که بروم قرمه سبزی، اه م تو این غذا، بخورم. بگذارید بروم و چاق و چله بشوم بعدش میگذارم دست های آردیتان را ا زیر در دربیاورید و کانم را بمالید. و بعدش هم بقیه این چیز ها را تعریف میکنم. (البته خب شما دارید پست میخوانید و متوجه رفتن و آمدن من نمیشوید ولی کرمم گرفت که توضیح بدهم همه چیز را. من خیلی کرمو هستم.)


خب الآن شامم را خوردم و آمدم. شام تخمی ای هم بود دلتان نخواهد. یعنی بد هم نبود. یعنی میدانید؟ پدرم بعضی اوقات اعصابم را حرام میکند. مثلن آمده است و میگوید شام میخوری؟ میگویم بله. میگوید خودت داغ کن پس من نمیخورم بیران بوده ام کار و مار دارم و اینها. و بعد من پاشده ام بروم داغ کنم نمیگذارد و میگوید باید بریزم تو قابلمه فلان ملان، انگار که مثلن اولین بارم باشد بخواهم غذا را داغ کنم. و بعد گرفته داغ کرده است و میگوید امیر بیا. بعد رفته ام و میبینم خورشت قرمه سبزی آنقدر آب داخلش تبخیر شده است که دیگر خوراک قرمه سبزی است. بعد میگویم چقدر خشک شده این. اینجوری که به در بگویم دیوار بشنود. آخر انگار دریای خزر را گرفته داغ کرده است دریاچه ارومیه تحویل داده است. پدرم بعضی غذاها را بعضی اوقات خوشمزه درست میکند؛ اما اکثرشان را در داغ کردن گند میزند و یک چیز دیگر تحویل آدم میدهد. خلاصه گفتم این چقدر خشک شده است ولی به تخم کسی نبود و پدرم سرش با کانش بازی میکرد. شاید برگردید بگویید "خب او پدرت است ا صبح تا شب زحمت میکشد و شب هم باید بیاید غر زدنت راجع داغ کردن غذا را تحمل کند؟ کمی احترام بگذار و اینها!"، چون همیشه عده ای چاقال هستند که پیدا شوند و ا اینها بگویند. کس میگویند. یعنی میدانید پدر مادر ها ا آدم ارث پدرشان را طلب دارند. رو مخ هستند. اینجوری هستند که میروند و بچه میزایند و توقع دارند بچه شان یک پخ خاصی بشود که خودشان عرضه ی آن پخ خاص شدن را نداشته اند. همیشه پدر مادر ها میخواهند بچه شان پخ خاص شود، و بهتر ا خودشان هم شود. مثلن تا حالا ندیدید پدری که دیپلم دارد بیاید و به فرزندش بگوید پسرم من فقط ا تو میخواهم تا دوم دبیرستان تحصیل کنی. آن ها همیشه میخواهند بچه شان دکتر یا مهندس یا یک پخ خاصی در فامیل شود و هیچوقت کمتر ا نوزده نگیرد. پدر مادر ها احمق و پررو هستند. تازه غذا هم نمیتوانند داغ کنند. واقعن پدر مادر ها روی مخ هستند و هیچوقت هم آدم را درک نمیکنند و همیشه فکر میکنند خودشان درست میگویند و همیشه پول ندارند. در حالی که دارند. زیاد هم دارند. هر وقت که دیدید پدر مادر تان سر خریدن چیزی چس میکنند و میگویند گران است و اینها بدانید زر میزنند و کلی پول در گافصندوق دارند که بعدن بهش میزنند. مثلن میروند ماشین میخرند. یا یک چیز احمقانه ی دیگر. پدر مادر ها احمق هستند. اگر باهوش بودند هیچوقت پدر و مادر نمیشدند. مثلن بتمن میشدند. یا یک پخ خاصی که انتظار دارند یکی دیگر شود. اینها را بیخیال. داشتم میگفتم.


مادرم همیشه کوچولو بود، انگار که بچه ای پنج شش ساله باشد. و من دیشب در خواب ا پشت همان جثه ی کوچولوی همیشگی اش را بغل کردم، ولی یه حسی داشت، جوری که انگار این دفعه من کوچولو بودم، جوری که حتی دستهایم به خاطر کوچولو بودنم نتواند دورش گره بخورد، و جوری که خیلی دلم برایش تنگ باشد و نخواهم هیچوقت ولش کنم بغلش کردم. و بهش گفتم "دوستت دارم.". یادم نمی آید که اصلن در زندگی ام این جمله را به مادرم گفته بوده باشمش. وقتی هم بیدار شدم حس تخمی ای داشتم. یادم افتاد بعد مرگ مادرم چیکن استراگانوف نخورده ام و فکر نکنم حالاحالاها هم بخورم. دلم چیکن استراگانوف میخواهد، با پلو، و سیب زمینی سرخ کرده و مادرم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Jaydon درس یار نماي کامپوزيت Arômède kjhwefwf مربی بسکتبال دانلود ها شخصی برنامه سالانه