جدیدنها گوشیم دیر شارژ میشود و زود شارژش خالی میشود و غیر آن مقدار زیادی پرن در حافظه اش دارد. شاید بعد ا همه ی اینها علم پیشرفت کرده است و من میتوانم بعد مرگم به عنوان گوشیم زندگی کنم چون او کاملن مثل من است. تازه وسط کارهای حساس هم تسلیم شده و با جمله ی "آیم آتا دیست شت." خاموش میشود که کاملن حرفم را تصدیق و تایید میکند. فقط امیدوارم گوشیم تا آخر عمرم دوام بیاورد چون اگر او زودتر ا من بمیرد نظریه ی جدیدی مطرح میشود که بعد ا همه ی اینها علم پسرفت کرده است و گوشی من توانسته پس ا مرگش به عنوان من زندگی کند. البه این پسرفت علم نیست، بیشتر پسرفت گوشی من و البته خود من است. من یک پسرفتنده ی حرفه ای هستم و "فیلر" میدل نیم من است. و این در حالی است که فرست نیم من لوزر و لست نیم من به تمام معنا است. برای همین دوستانم مرا محسن صدا میکنند. (آیم جاست کیدین بادی، یو نو آی لاو یو.)
همانطور که در پست قبل منشن کردم من جدیدنها با تینا صحبت میکنم. تینا خیلی خوشکل است و استوری هایی میگذارد که من را تا ساعات و حتی ثانیه ها به گریه وامیدارد. من فکر میکردم تینا من را میشناسد ولی بعد این که با او صحبت کردم فهمیدم او مرا نمینشاسته اخ است. من هیچکس را نمیشناسم چون هیچکس آنقدر مهم نیست که من وقتم را صرف شناختن او بکنم. مگر اینکه تینا باشد. چون تینا خیلی قشنگ است. من فکر میکنم همه من را میشناسند چون من سلبریتی و معروف و کیانو ریوز هستم. حقیقتن، چند روز پیش که با ممل به کوروش رفته بودیم تا او خرید کند (استیکر فک دریایی ای که داد میزند گِـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی!)، در بیرون کوروش ایستاده بودیم که سه عدد دختر آمدند و یکیشان به من گفتند سلام، شما ادمین هلدی پیکچرز هستید؟ و من پشمهایم ریخت و کلی ذوق زده و هل شدم و گفتم بله بله، و او گفت پس چرا نبسته اید؟ اههه اههه. شوخی میکنم. چنین شوخیهای تخمی ای را فقط من در اولین دیدار میکنم و فقط من هیچ آداب معاشرتی بلد نیستم. خلاصه خیلی ذوق کرده بودم و هل شده بودم چون واقعن انتظار نداشتم کسی بیاید و مرا به خاطر فیلمم بنشاسد و بهم سلام کند و ازم تعریف کند. اوج انتظارم این بود آنیتا را در حال با فرنام ببینم که اتفاقن همچین صحنه ای را دیدم و نمیخواهم راجع بهش صحبت کنم. خلاصه که هم ذوق کردم ا دیدن آن دخترها و هم ناناحن شدم که نتوانستم گرمتر رفتار کنم و یبس نباشم. من واقعن یبس هستم. چه شد حرفهایم به اینجا کشید؟ آهان سلبریتی بودن و اینهایم. خب البته با همه ی اینها تینا انگار من را آنقدرها نمیشناسد چون تازه دیروز پرسید اسمت چه است؟ و من گفتم امیر؛ شما میتوانید مرا امیر صدا کنید. (مای تیپیکال ان اریجینال جوک، سینس 56BC) و او گفت "باشه تو رو امیر صدا میکنم." و من کلی ذوق کردم و این شکلی: ^-^ شدم. اکثر اوقاتی که من با تینا صحبت میکنم ^-^ هستم و او -_- است. در واقع ا عاداتش است که هر موقع صحبتمان تمام شد، یا حتی وسط صحبتمان، یا کلن هر موقع که عشقش میکشد، میگوید "پوفففف" و قیافه اش را اخمالو یا بعبارتی -_- میکند که او را چندین برابر کیوتتر و دلنشین میکند. در حالی که اگر آنیتا این کار را میکرد خیلی هم تخمی بود و بهش اصلن نمیامد سلیطه ی زنتیکه. من چند وقتی است که روی تینا به صورت ریز و مجلسی کراش دارم ولی فقط یکی دو روز است که داریم صحبت میکنم و من واقعن احساس فالین این لاو شدگان را دارم. تینا موهایش سبز است و غیر آن خیلی قیافه ی کیوت و بامزه ای دارد و اکثر اوقات واقعن شبیه -_- است و وقتی یک دفعه به ^-^ تبدیل میشود من ا مقدار کیوت بودنش شمشیرم را ا غلاف درآورده و در قلبم فرو میکنم. او قسمتی ا پلکش مژه ندارد که خیلی کیوتترش میکند و خدا مرا بکشد و من این مژه نداشتن قسمتی ا پلکش را خیلی خاص و ابرقهرمانانه میبینم. یعنی امروزه دیگر هر عمه ننه ای خال یا هتروکرومیا ایریدم را دارد ولی اینکه قسمتی ا پلک مژه نداشته باشد فقط مخصوص تینا است. تینا انیمه دوست دارد و حس میکنم انیمه های زیادی دیده است. من انیمه های کمی دیده ام البته اگر کارتونهای بچگیمان و فیلم های انیمه ای را حساب نکنید. من ا انیمه های سریالی فقط اتک آن تایتان را دیده ام و خیلی دوستش دارم. البته دِت نُت را هم دیده ام ولی من طرفدار یاگامی لایت هستم و همان طور که عده ی فراوانی فکر میکنند "ناتوردشت" درست است فکر میکنند "اِل" هم شخصیت بهتری است و من دائمن به این جمله فکر میکنم که "پیپل آلویز کلپ فر د رانگ تینگز." و چه خوش گفت سلینجر پاکزاد. تینا به من دو انیمه معرفی کرد و من گفتم میبینمشان ولی فکر کنم دروغ گفته ام و نمیبینمشان چون من چیزی جز یک فگ الد پیگ نیستم. ولی این دفعه میخواهم برای یک رابطه هر چقدر هم که شده سخت تلاش کنم و آن دو انیمه را ببینم. البته بعد ا اینکه د بیگ بنگ تیئوری تمام شد. من عاشق شلدن هستم، یعنی میدانید بیگ بنگ (که خلاصه شده ی عبارت د بیگ بنگ تیئوری است) سریال سختی است ا این نظر که نمیتوانی یک کاراکتر پیدا کنی تا کاملن شبیهش باشی چون همه شان فیزیکشان خوب است و من فیزیکم افتضاح است. یعنی اگر ا نظر هوش بخواهیم بررسی کنیم من فوقش زک دوستپسر پنی باشم. یعنی میدانید؟ من در هر سیتکام میتوانم یکی ا کاراکترها باشم و تا 98 درصد شبیهشان باشم؛ مثلن چندلر در فرندز یا جرج در ساینفیلد یا تد در هاو آی مت یا روی در آی تی کراد؛ ولی بینگ بنگ سخت است. اما با این حال حس میکنم بیشترین شباهتم به شلدن است. ا اینکه این همه دارم حرف میزنم و وبلاگ دارم و در حال حاضر یک تیشرت آستین کوتاه ا روی یک تیشرت آستین بلند پوشیده ام هم میشود این را فهمید. حقیقتن وقتی کوچکتر بودم برادرم این سریال را میدید و میگفت تو شبیه شلدن هستی و با فوتوشاپ هم یک عکس درست کرد که الآن میگذارم.
شت چقدر قیافه ام در دوران راهنمایی تخمی بوده است. الآن میفهمم برادرم واقعن مرا دوست دارد و بهم لطف دارد. من و شلدن را ول کنید. داشتم راجع به تینا، آن واندروومن آمازن، صحبت میکردم. تینا ادعا دارد که (عینن حرف های خودش را نقل میکنم) "بی احساس و گه" تشریف دارد ولی به نظر من فقط دارد دیوخ میگوید. او خیلی مهربان و سوییت است اتفاقن. و جزمین با من در این حرف هم عقیده است. یعنی درواقع این جزمین بود که گفت به نظرش تینا مهربان است و من هم کم کم به این فکر افتادم که تینا مهربان است. با تینا حرف زدن سخت است چون هر لحظه امکان دارد من برگردم و بگویم میخواهم باهایت صادق باشم و من ا بچگی رویت کراش داشتم و خدای من تو خیلی کیوت هستی. درواقع اکثر اوقات صحبتهای من راجع به این است که او خیلی کیوت است و او میگوید هیچکس در عمرش بهش انقدر نگفته است که او کیوت است و خب میبینم که رکرددارتان به شهر آمده است. ما رکرد زدیم، مگ مگ آمریکا مگ مگ انگلیس مگ مگ اسرائیل. او به من میگوید (عینن حرف های خودش را با ادبیات ادبی خودم نقل میکنم) "تو هم همانقدر کیوت هستی که به من میگویی کیوت هستم." و اینجاها من دیگر ا خجالت و ذوق ا جایم بلند میشوم و مثل چندلر میرقصم. تینا در این چند روز فقط یک بار من را ناراحت کرده و این خیلی رکرد خوبی برای بشر است چون هر آدم عادی در طول روز حداقل هجده بار من را ناراحت میکند. یعنی ا اسم وبلاگ معلوم است دارم راجع به چه حرف میزنم، من آنقدر نازک نارنجی هستم که به خودم میگویم نازک نارنگی. آن یک بار که تینا من را ناراحت کرد سر این بود که او یک حرفی زد با این جمله بندی که "یک کاری را دارم نمیکنم."، (مثل مدلی که بنفشه صحبت میکند.)، و من گفتم "اگر من این جمله را میخواستم بگویم در آن صورت میشد "یک کاری را ندارم میکنم."."، و او گفت "این جمله که معنی ندارد." و مسلمن هر کسی که مرا چسه ای بشناسد میداند چقدر توهین به من تلقی میشود این حرف و من را نابود میکند و به گریه می اندازد. و من چس کردم و دیگر با تینا حرف نزدم. اما فردایش او بعنوان اولین نفر در رابطه مان به من پیام داد و من ذوق کردم و بخشیدمش. البته فراموش نکردم و بعدن ازش انتقام میگیرم و هر وقت که بهم گفت "امیر دوستت دارم." برمیگردم و میگویم این حرفت معی ندارد. البته این انتقام در واقع یک حمله ی وحشیانه به خودم است ولی خب شیرینی انتقام به هر چیزی میرزد. دیگر نمیدانم چه بگویم. آهان! و همه ی اینها در حالی است که شاید رابطه ام با یک کسی که قبلن عاشقش بودم و الآن دقیقن نمیدانم حسم بهش چه است چون او یک روز ادعای عاشقی دارد و یک روز سین میزند و جواب نمیدهد احتمال دارد خوب شود و ازدواج کنیم و یک جورهایی حس خیانت دارم وقتی با تینا صحبت میکنم. اما خب، حس میکنم واقعن عاشق تینا هستم. به هر حال برایم هر یکشنبه در کلیسا دعا کنید، مرسی.
در آخر هم قسمتی ا چتمان را در اینجا میگذارم که ببینید چقدر آدربل هستیم.
پ.ن: تینا دیروز عکس یک نمیدانم چی چی هویجی (شاید مداد یا عروسک یا هویج پلاستیکی یا هر چه که بود) فرستاد و گفت این خیلی شبیه تو است و من هم گفتم پس میگذارم عکس پروفایلم و واقعن هم همین کار را کردم و تینا خیلی خندید. البته من ا کجا بدانم او خیلی خندید؟ او فقط دو اموجی خنده فرستاد.
الآن که فکر میکنم، امیدوارم تینا اینها را هیچوقت نخواند:))) مگر اینکه او هم مرا دوست داشته باشد که احتمالش فقط با قدر مطلق مثبت میشود.
درباره این سایت